اعتراف مي کنم



دیگه اینقدر ننوشتم که فکر نکنم بشه بهم گفت وبلاگ نویس ...

ولی هنوزم که هنوزه اینجا اونقدر برام امن و دوست داشتنی هست که اگر حرفی تو دلم مونده باشه خونه اولی باشه که حرفامو توش بزنم و خودمو خالی کنم

توي اين چند هفته اي که نبودم خيلي چيزها اتفاق افتاد ... بد و خوب و کم و زيادش مهم نيست ... قابل تعريف هم نيست ...

اومدم که اعتراف کنم ... اعتراف کنم این حجم از تفاوت بد جوری اذیتم میکنه ... اینکه مرز بین دنیای مجازی ام با دنیای واقعی ام گاهي اوقات این همه زیاد ميشه بد جوری ناراحتم می کنه ... مخصوصا وقتایی که مثل همین چند روز پیش به هر دلیلی دسترسی ام به اینترنت قطع میشه و دیگه نقاب مورچه ای هم در کار نیست که بتونم پشت اون از دست مردم قایم شم و راحت حرفامو بزنم باهاشون ، تازه می فهم که دنیا چه قدر می تونه ترسناک باشه

میگم ترسناک ... چون وقتی مرز بین این دو تا دنیات از هم زیاد بشن ... دوست داشتنات دیگه فرق می کنن ...تلخی ها و چیزهایی که ناراحتت هم می کنن تغییر می کنه ... حتی نوع رابطه ات با آدمها

تا وقتی اینجا دم دستم بود ... دلتنگي ها نمي تونست اذيتم کنه ... امتحاناي روزگار به چشمم نمي يومد ... مي دونستم يه مورچه هست که يه صفحه سفيد داره با يه عالمه کلمه که منتظر منه تا بيام و توش شروع کنم به نوشتن ، به غر غر کردن يا خنديدن ... نمي دونم اين بار دقيقا چند روز نبودم ... مهمم نيست ... چون اونقدر برام دور بودن از اينجا طولاني بود که به اعتراف کردن انداختتم ...

به اينکه بيام بگم يه عالم طلب دارم از خودم ... از خود مجازيم ... از خود مجازيم که هيچ دغدغه اي نداره جز زنده بودن و به روز بودن اينجا ... ولي خود واقعي ام وقتي اينجا نيست سينه اش پر ميشه از حرفهايي که هيچ کس رو محرم نمي بينه تا باهاش خلوت کنه و درد و دلاش بهش بگه ...

بايد اعتراف کنم ... بايد بنويسم ... بايد اينا رو دونه دونه شون رو بنويسم ...

بايد ياد بگيرم گاهي ميشه نقاب از صورت برداشت و حرف زد ... بايد ياد بگيرم



مهران

.:: moOrChE ::.