شب نویسی

نت های بین سحر تا طلوع خورشید را برای پیدا کردن مفهوم نهفته در درونشان نخوانید
نویسنده اش در حالت عادی آنها ننوشته است

حی علی خیر العمل


از دید بابام …
هر کی با شنیدن اذان موذن زاده حالی به حالی شد مسلمونه و اگر هم نشد مشرکه
مابقی مسائل اسلامی جزو مستحبات دینه و مقید بودن بهشون الزامی نیست

شب نویسی

خواب موندم دوباره …

راستش الان دیگه تقریبا یه عمره که شبا نمی تونم زود بخوام … ریحان این چند وقته اصلا نتونستم پست طولانی بنویسم … همش شده مشت مینیمال طنز تا بهونه ای بشه برای دور هم بودن … دلم برای روزانه نویسی تنگ شده بود … خیلی خیلی … یه وقتهای جز به جز اتفاقا رو می نوشتم … روزها و آدماهش یادم می موند و کلمه ها خودشون می مودن …

اما الان

الان نگاهم به دور و برم خیلی سطحی شده نمی دونم چرا ولی دیگه چیزی نیست که بتونه تکونم بده … اینجا شاید بتونم دوباره به اون روزا برگردم

خدا می دونه پنج شنبه علی چه قدر می خواد سرم غر بزنه بابت غیبتم … تخمم نیست می خواد چی کار کنه مگه …

حزب کابالا :))

این تلاشی که امت حزب الله تو کشف نشانه های فراماسونری تو سطح شهر و فیلم های هالیوودی و این چیزا میکنن رو اگه برای کشف رمز این حروف مقطع قرآن میکردن تا الان کشفش میکردن

شب نویسی

هوووم …

دلم واسه شب نویسیا تنگ شده بود …

اصن می دونی چیه بچه … چرت محضه که کسی بگه دارم برای دل خودم می نویسم … ظاهرش اینطوری آره اما تو حقیقت همه داریم دنبال یه جفت گوش بی آزار می گردیم که هــــی غر بزنیم براش و از دلتنگیامون بگیم … حالا نه همیشه اما اکثر اوقات اینجوریه …

یه وقتهایی هم اما هست

که میشینی و برای خودت می نویسی … می نویسی تا گم نکنی خودتو … تا سنگهاتو وا بکنی با خودت … اینجور وقتها دیگه زیاد به این فکر نمی کنی که مخاطبت چه فکری در موردت میکنه … یاد میگیری که نبینی مخاطبو … اون وقته که دیگه حل میشی تو کلمه ها … بستگی داره که چه قدر دور شده باشی از خودت … گاهی حتی چند صفحه هم کمه برای خلاص شدن از این فاصله … گاهی به دعوا و پاک کردن نوشته ها هم میرسه حتی …

این چند شب خب ریحان نیست … رفته پیش باباش … ما هم راستش زیاد اصراری به این قضیه نداریم گذاشتیم به عهده خودشون … هر روزمون شده مهمون پذیرائی کردن و مهمونی رفتن … تغییر خوبیه… خیلی وقت بود که اینجوری قاطی دنیای آدمها نشده بودم واسه شادی و خنده … خلاصه که اوضاع بر وفق مراده مخصوصا اینکه گوشیمو جا گذاشتم خونه مهردادینا و از دست رئیسمون خلاص شدم این چند روزه

دلم برای قبلنام خیلی تنگ شده … اون روزائی که نه گودری بود نه پلاسی بود و نه کمپینی و از اینجور کوفت و زهرمارا … یه صفر و یک دیجیتالی ساده بودم … بی هیچ چیزی تعهد خاصی به جز اینجا و مخاطباش

عاقبت به خیری

مرحوم در زمان حیات خود تعداد 36000 توئیت 7500 عدد پست در وبلاگ و 8210 عکس در فیس بوکش از خود به جای گذاشته بود … نامبرده در تنهائی مرد

فن آوری اطلاعات

یکی دیگه از پیشرفتهایی که در زمینه آی تی داشتیم اینه که تو چت روم های یاهو علاوه پی ام هایی از قبیل یه خانم سی سال به بالا پی ام لطفا … آگهی فروش وی پی ان هم مشاهده میشه

ثبت شد

امروز هم گذشت …

فکر کنم روزمرگی اول راهه مرگه و اینترنت آغاز اون … اینترنت آدما رو از جرایان می ندازه … دیگه همه چیزشون میشه 0 و 1 … رفیقاشون … دغدغه هاشون … همه چیشون تو قالب عکس یا کلمه ختم میشه

اوایل اینطوری نبودم … دارم کمش می کنم …

می خوام دوباره برگردم تو عالم کد نویسی اینجوری خیلی خوبه …