غروب های بی دغدغه زمستون

این روزها ...

توی این شهر خاکستری اگر می خواهی از خلوتی های دل کسی خبر دار بشی

باید به ته کفشهایش نگاه کنی ...

به سابیدگی ه ته کفشهایش منظورم بود

باورکن ...

خوب دقت کنی میبینی که هی حرف میزنن این روزها با ما این ته کفشهایمان ...

هی یادمان می اندازند خنده بهمان حرام میشود اگر از یاد ببریم این/اون سابیدگی ها رو

هی یادمان می اندازند دیگر نمی توانی بی اندوه بخندی اگر یادمان برود این/اون روزها رو

گيرم که ديگه خسته شده باشيم از هر چه فرياد زدن و دويدن و به كوچه هاي بن بستی که درهاي خانه هاش همه بسته بودن رسیده ایم

پ ن : بیست و دو بهمن نزدیک است

هیچ نظری موجود نیست: