گذرگاه

همم، هشت روز مونده به عید نوروز.
سبزه انداختم.هشت روزه دیگه مونده و سبزه های من دارن با سرعت خیلی زیادی رشد می کنند. اولین سبزه عمرم که خودم انداختم. اولین عیدی که ممکنه پیش خونوادم نباشم.

آدم باید بلد باشه، وقتی تنهاست، وقتی هیچ کس دور و برش نیست، خودشو سرگرم کنه، حواس خودشو پرت کنه که از افسردگی نمیره، دغ نکنه.
تنهایی های طولانی رو نمی گمااا. تنهایی های کوتاه مدت، که گاهی بعضیاشون بدجوری یقه آدمو می گیرن. که همچین سفت و سمج میان پهن می شن رو همه وجودت. تنهایی که می گم یعنی تنهایی مطلق... یعنی مطلقا هیچ کس ... تنهایی که فقط و فقط خودت باشی. تصورش خیلی آسون تر از واقعیتش بود. اما آدم باید بلد باشه شب های اینجوری رو به صبح برسونه. دقیقا همین. یعنی دقیقا الان مهم اینه که آدم بتونه این شب های اینجوری سنگین رو به صبح رسوند. که لابد فردا یه چیزی پیدا می شه که باهاش روز رو گذروند. سخت هست ولی میشه گذروند

پ ن : این چند وقت که نبودم وبلاگ نوشتن هم یادم رفته.حس می کنم مدیونم به بلاگم.

هیچ نظری موجود نیست: