4...my hero

صبح یه سرویس بهم خورد میدون شیر پاستوریزه (تو جاده قدیم کرجه) ...

باید به گونی مواد شیمیایی می بردم به یه کارگاه ... وقتی رسیدم فهمیدم که تولیدی ظروف ملامینه ... چیزی که برام جالب بود اینه که تموم کارگرهای اونجا که بیشتر شبیه به دخمه بود تا یه واحد تولیدی دخترهای جوون بودن البته به استثناء رئیس شون ... با مسئولشون که صحبت میکردم فهمیدم ساعات کاریشون از 8 صبح تا 10 شبه ... فکر کن !!! ... 14 ساعت کار اونم توی همچین جائی ... من راستش زیاد دیدم جاهای این چنینی رو که آدمها از هر طیف سنی و جنسی ای تو بدترین شرایط محیطی مشغول کار بودن و برای سیر کردن خودشون مجبور شدن تن به کار تو یه همچین محیطهایی بدن ... نمی دونم چند درصد هستند که فقط و قثط جبر و اتفاقات پیش اومده تو روزگار رو دلیل اینکه آدمها رو مجبور به قبول کردن شرایط میکند می دانند ... نمی دونم چند در صد هستند که اولین چیزی که تو برخورد با این جور آدمها به ذهنشون میرسه نگاه ترحم بر انگیز است و جفای روزگار ... اما مطمئنم درصد کسانی که میون همه قهرمانهای اسطوره ای و سینمائی و ورزشی و خلاصه همه قهرمانهای دنیای امروز ما جائی هم برای این قشر دارند خیلی کم است ... تحلیلگر نیستم ... اما منصفانه که نگاه کنی از همین پوسترهای جور واجوری که تو اتاقهامون میزنیم ... خودت هم می فهمی یک چیزی کم است ... عکس آن دخترکی که از صبح تا شب بی اون که بدونه خورشید که غروب میکنه ... کی بهار میشه و کی پائیز ... کار میکنه و کار میکنه و کار میکنه و دلش ...
دلش امید دارد
.:: mOorChE ::.

هیچ نظری موجود نیست: