8

دلیل شماها رو نمیدونم ... احساس و دیدتون رو هم نسبت به وبلاگ و وبلاگ نویسی نمی دونم
اما من ؟ من راستش از دست این به اصطلاح "دنیا واقعی" به اینجا پناه آوردم ... دنیایی که اصلا شبیه اون واقعیت هایی که بهم نشون دادن نیست ... نمی خواستم قبولش کنم ... نمی خواستم خودم رو قانع کنم و هر طور که شده به این مغز وامونده خودم بفهمونم اینکه آدم بدها توی دنیا خار میشن و آدم خوبا تشویق مال کتاب داستانهاست ... نمی خواستم قبول کنم که شکست خوردم و اشتباه بهم گفتن آدمها چه رنگی باشن چه سیاه چه سفید فرقی نمیکنن ، همه از یه جنس ان و برای بقا ، لازم نیست شکارچی باشی و دورغه که میگن هستند آدمهایی که هر جوری هم باشی باز دوست دارن لهت کنن ...
درک این چیزها راستش اونقدر زیادتر از ظرفیت من بود که سکوت کردن رو انتخاب کنم و جای دیگه ای سعی کنم چیزهایی که توی ذهنم هست رو تخلیه کنم ... دغدغه هام ، دلتنگی هام ، خنده هام ، گریه هام ، روزهایی که باید ثبت بشن تا یادم نرن ، افکارم ، ترسهام رو حتی ... همه اینها رو تو همین صفحه سفید و میون همین کلمه های خاموش جا بذارم و وقتی بر میگردم تو دنیای واقعی چیزی تو ذهنم نمونده باشه و راحت تر بتونم واقعیت هایی که هست رو تحمل کنم و تسلیمشون نشم ... چون این ، نیاز هر آدمیه که شنیده بشه ... که خونده بشه

آه نامه ندونید این پست رو ...

همه اینها رو نوشتم که بگم هیچ وقت سعی نکنید که توی ذهنتون برای وبلاگ نویس ها ، از روی نوشته هاشون شکل و قیافه و شخصیت بسازید ... وبلاگ یعنی محل ثبت چیزهایی ِ که نویسنده اش تاب نگفتن و تو دل نگه داشتن شون رو نداشت و باید اونها رو یک جائی ثبت شان میکرد برود پی کارش تا راحت شود ، نه بیشتر ... وبلاگ برای گفتن حرفهایی ست که تو دنیایی واقعی ، یا مجالی برای رسیدن بهشان نبود یا کسی برای درک کردنشان نبود ...

مرز وبلاگستان و دنیای واقعی رو بشناسید ...
وبلاگ یعنی نوشتن و همین و خلاص

.:: mOorChE ::.

هیچ نظری موجود نیست: