شب نویسی

دم غروبی خیلی دلم گرفته بود با ریحانه بلند شدیم رفتیم پارک محل ...
هنوزم هم مثل همون بچه گیای خودم زمین بازیش ماشالا هزار ماشالا شلوووووغ ... اصن این نظام آباد فکر کنم قطب پرورش آدمیزاد تو این مملکته بسکه از در و دیوار ِ خونه ها و کوچه هاش بچه ظاهر میشه جلو پات ...
مخصوصا این پارک فدک ... اصن فکر نکنم زمین بازیش هیچ وقت پیر بشه ... اون قهقه های دخترک روی تاب ... دوئیدن برای زودتر سوار شدن رو اسباب بازیا ... دعوا سر نوبتی سوار شدناشون ... جیغ و داد بچه ها روی چرخ و فلک  دستی ... فکر نمی کردم دیگه از نسل این چرخ و فلکیا کسی باقی مونده باشه ... تنها چیزی ِ بود که میشد وصلش کرد به بچه های قدیم ... دیگه نه از اون زمین ِ شنی خبری بود که وقتی می خوردیم زمین همه دست و پامون زخمی می شد ... نه از اون تابای زوار در رفته و در و داغون
نمی دونم چرا ... اما فکر کنم غروبای جمعه به جای نشستن پای آیتمای گودر و گشتن میون وبلاگا و آه نامه نوشتن  ... آدم یه سر بلند شه بره پارک خیلی بهتره ... اینکه ببینی جائی جز این مانیتور کوفتی ام هست که آدمها می خندن ... بعضی هاهم تو خودشونن و دارن فکر می کنن  و در کل زندگی جاریه ... خیلی بهتر از اینه که بخوای میون این کلمه ها دنبال چیزی بگردی که برات طعم زندگی رو داشته باشه ...


پ ن : دیگه حال حوصله اینکه برم تو کدها و دستکاریشون کنم که فونتش برای گودر هم تاهوما بشه و از این حالت دیفالت بیاد بیرونو ندارم برین اینجا افزونه اش رو نصب کنید و به طراحش احسنت بگین
.:: moOrChE ::.

هیچ نظری موجود نیست: