شب نویسی

هوووم …

دلم واسه شب نویسیا تنگ شده بود …

اصن می دونی چیه بچه … چرت محضه که کسی بگه دارم برای دل خودم می نویسم … ظاهرش اینطوری آره اما تو حقیقت همه داریم دنبال یه جفت گوش بی آزار می گردیم که هــــی غر بزنیم براش و از دلتنگیامون بگیم … حالا نه همیشه اما اکثر اوقات اینجوریه …

یه وقتهایی هم اما هست

که میشینی و برای خودت می نویسی … می نویسی تا گم نکنی خودتو … تا سنگهاتو وا بکنی با خودت … اینجور وقتها دیگه زیاد به این فکر نمی کنی که مخاطبت چه فکری در موردت میکنه … یاد میگیری که نبینی مخاطبو … اون وقته که دیگه حل میشی تو کلمه ها … بستگی داره که چه قدر دور شده باشی از خودت … گاهی حتی چند صفحه هم کمه برای خلاص شدن از این فاصله … گاهی به دعوا و پاک کردن نوشته ها هم میرسه حتی …

این چند شب خب ریحان نیست … رفته پیش باباش … ما هم راستش زیاد اصراری به این قضیه نداریم گذاشتیم به عهده خودشون … هر روزمون شده مهمون پذیرائی کردن و مهمونی رفتن … تغییر خوبیه… خیلی وقت بود که اینجوری قاطی دنیای آدمها نشده بودم واسه شادی و خنده … خلاصه که اوضاع بر وفق مراده مخصوصا اینکه گوشیمو جا گذاشتم خونه مهردادینا و از دست رئیسمون خلاص شدم این چند روزه

دلم برای قبلنام خیلی تنگ شده … اون روزائی که نه گودری بود نه پلاسی بود و نه کمپینی و از اینجور کوفت و زهرمارا … یه صفر و یک دیجیتالی ساده بودم … بی هیچ چیزی تعهد خاصی به جز اینجا و مخاطباش

هیچ نظری موجود نیست: