به یاد بنه..به یاد هلاله شمالی..به یاد سه راه جند الله

مســـ ــعـــ ــود .. اکـــ ــبـــ ــر .. شـــ ـــهـــ ــرام .. بـــ ــابــ ـــک .. بـــ ــاقـــ ر

همه اینها رفیق تو رگی دوران خدمتم بودن...کلی خاطره خوب باهاشون داشتم...اما یکی از خاطره هامون خیلی به یاد موندنیه...
بهار و تابستون تو پایگاه (بنه) وقتی نزدیک غروب می شد بساط چای ردیف می کردیم (البته با مخلفاتش که تا نری خدمت نمی فهمی چی دارم میگم )میرفتیم بالا پشت بوم سنگرمون و منتظر می شستیم تا پیداشون بشه...معمولا دم دمای غروب برای شکار پیداشون می شد...

نمی دونم عقاب بودن یا نه...شبیه عقاب پرواز می کردن اما کوچیکتر به نظر می رسیدن ... روزهایی که خرگوش تو اون ناحیه بود جنگشون خیلی دیدنی میشد...یه دفعه از اون بالا وییییییژژژژ شیرجهمیومدن پائین...بعضی موقع ها تا ۱۰ - ۱۵دقیقه هم این اوج گرفتن ها و شیرجه اومدنها طول می کشید...همیشه هم دست پر میرفتن...همیشه خدا...

اونوقت بود که جیغ و سوت و کف زدنهای ما شروع میشد...اما هنوزم این سئوال تو ذهن من مونده که اون دو تا پرنده ...

به امید کی...به پشتوانه کی...
از اون بالا با اون سرعت شیرجه میزدن سمت زمین ...

نکته... من و مسعود با هم رفیق دنگی مخلفاتمون بودیم

هیچ نظری موجود نیست: