18

از وقتي اومدم بلاگ اسپات همين جوري بلا بود كه سرمون نازل شد ...
اولش كه ناغافل زد و شارژ اي دي اس ال‌مون تمود شد و يه هفته اي طول كشيد تا شارژش كنم ... يه چند روز بعدش هم عالم و آدم دست به يكي كرده بودن كه من نتونم اينجا رو سر سامون بدم و همين كه ميرسيدم خونه مثل جنازه ولو ميشدم رو زمين تا فردا صبح ... بدتر از اون يه شب ديدم كامپيوتر ِ خسته‌ام به پايان تراژدي دردناكش رسيده و ديگه نفس نميكشه و اي داد بي داد حالا بيا اينو درستش كن افتاد سر زبون ما و يك ماه تموم بي اون كه خودم بخوام از نت دور بودم ... الان كه برگشتم حس اينايي رو دارم كه بعد از چند وقت يه هوئي يكي از اين رفيقاي قديمي‌شو ديده و ذوق كرده نمي دونه چي بگه ... هي مي نويسم هي پاك ميكنم ، هي به خودم ميگم بي خيال اينو ننويس تازه رسيدي بهش ، اون يكي كه گفتنش فايده نداره ، اووووه اون قضيه رو كه ديگه تاريخ مصرفش گذشته ننويسي بهتره ...
اصلا بي خيال ِ اين حرفا ... بگو بينيم اصل ِ حالت چطوره بلاگ جان :دي
پ ن :خبر خوب اينكه يلدا هم برگشته
.:: mOorChE ::.

هیچ نظری موجود نیست: