شایعه شوم

یادمه نزدیکای ظفر بودم ...
دیدم یه پسر بچه سطل آشغال دستشه داره میره اون سمت خیابون من انداختم از پشتش برم یکی دو متر مونده بود بهش برسم یه هو نمی دونم چی شد ترسید برگشت عقب!! ترمز موتورا هم که خب بیشتر شبیه یه شوخی کودکانه است تا شاخص امنیت...سرعت پنجاه به بالا ده متر جلوتر از جایی که ترمز زدی چی بشه وایسی...  دیگه نفهمیدم چی شد کوبیدم بهش و دنبال خودم کشیدمش... نمی خوام زیاد پیاز داغ ماجرا رو زیاد کنم همین قدر بگم از جایی که بهش زدم تا جایی که بالاخره چرخ موتور ولش کرد و از روش رد شدم سه چهار بار مردن و زنده شدنشو جلو چشمام دیدم

موتور که وایساد هیچ کاری نمی تونستم بکنم فقط سرمو گذاشته بودم رو فرمون و جیغای زنی که مدام بهم بد و بیراه می گفت داشت بهم القا می کرد که اوه اوه چه جد و آباد صاحابی قراره ازم سرویس بشه ... خلاصه به هر جون کندنی بود موتورو زدم رو جک و پیاده شدم وقتی برگشتم دیدم پسره نیست !! اینور اونورو نگاه کردم دیدم نشسته لبه جدول داره لباسشو می تکونه :))) اونجا بود که هر چی حرص تو وجود بود جمع کردم رو به اون زنه داد زدم خفه شودیگه... اونم دید خیلی داغونتر از این حرافام نشست تو ماشینش رفت

اینکه چه قدر شانس آورد پسرک با اون تصادف وحشتناکی که باهاش کردم حتی یه خراش هم بر نداشت بماند... اینکه چه قدر خودم ترسیده بودم از این اتفاق که تا دو سه هفته مدام تو خواب کابوس میدم دارم گلوی یه بچه رو می برم و خونش می پاشید اینو اونور بماند... ولی هیچ وقت ... تاکید می کنم ... هیچ وقت اون زنیکه جیغ جیغو رو که داشت تو همون چند لحظه منو با فریاداش به مرز سکته می رسوندو نمی بخشم 

هیچ نظری موجود نیست: