غرنامه

راستش دلیل برای ننوشتن راحت تر پیدا کردم تا اینکه این روزها رو ثبت کنم ...

دیدم از این روزا هر چی بخوام بگم ...باید همش از این عصاهای کوفتی و یه لنگه پا بودن و دنیا کثیفه ... بابام یتیمه ٬ مادرم خونه داره و این چیزا بنویسم و اینجا رو بکنم آه نامه و غر غر غر غر ... گفتم بگذریم اصلا بی خیال نوشتن شدیم ... ولی آرزو میکنم نصیب هیچ کدومتون نشه این مرض ننوشتن ...

خیلی بده ببینی همه کلمه هایی که تو ذهنت هست رو یک چیز خیلی خیلی کوفتی ای محاصره کرده و دوست نداری که بعدها یادت بیاید ... نمی دونم شماها چطور خودتون رو قضاوت میکنید ... نمی دونم چه قدر طاقت قبول اشتباهات رو دارید ...

گاهی وقتی می بینم بابت بعضی اشتباه ها باید این همه تاوان بدم خیلی برام گرون تموم میشه ... هیچ جور نمی تونم منطق این همه مجازات رو بفهمم و اینجور وقتها ترجیح میدم لال بشم ... میرم تو غار خودم فایم میشم کسی نبینتم ... میگم حرف که نزنم دردش کمتره ... آره حرف نزنم دردش کمتره ٬ شماها هم امتحان کنید

هیچ نظری موجود نیست: