غربت ارثیه ها

یه درخت شاتوت داشتیم تو محله سابقمون مال یه پلیسه بود
یعنی پدرش زمان تولدش اینو جلو خونه کاشته بود... دیگه زمان بچه گی های من برای خودش پلهوون درختی شده بود... سال به سال همه دغدغه ما این بود که کی شاتوتاش میرسن و آقا پلیسه به ما اجازه میده مثل گله مور و ملخ از درخت بریم بالا برای خودمون میوه بچینیم
هم به خاطر این مهربونیش هم به خاطر اینکه قدیمی محل بود خیلی مورد احترام بچه ها بود خدا بیامرز یه پیکان سفید داشت هر موقع از سر محل می پیچید توی کوچه همه بچه ها به خط میشدیم براش دست تکون میدادیم و اونم مثل تازه دومادا هی برامون بوق میزد

یه روز همینکه از خونه زدم بیرون دیدم کل کوچه مون از سر تا ته پر شده از پلیس و آدمایی که لباسای عجیب غریب پوشیده ان یه ماشین سفید هم سر کوچه وایستاده ولی پیکان نیست ... چی شده چی نشده بچه ها گفتن که آره آقا پلیسه رو کشتن
کم کم بزرگای محل هم اومدن و جیغ و داد و هوار "می کشم می کشم آنکه برادرم کشت" کوچمونو برداشت
من تا اون موقع تشیع جنازه ندیده بودم... هم ترسیده بودم از جوی که به وجود اومده بود هم دلم خیلی گرفته بود
خلاصه باید بودین میدین که چه غوغایی شده بود اون روز
خانواده اش چند ماه بعد از اونجا رفتن و دیگه درخته بی صاحب شده بود اما تا وقتی که ما تو اون محل بودیم یادمه همسایه ها از بچه شون بیشتر دوستش داشتن

همه اینا رو نوشتم که بگم یه چند وقتی بود دلم حال و هوای اون روزا رو کرده بود امروز وقت شد یه سر برم اونجا... وقتی پیچیدم توی کوچه کون فیکون شده بود ... خونه ها عوض شده بودن... از بچه های سابق هیچ کس نبود... همه سهم من از اون دوران فقط همون درخت شاه توت بود و دو تا صفحه فلزی مستطیل شکل که سر کوچه خورده بود و روش نوشته شده بود:
شهید حسین بلالی
منطقه 8 شهرداری تهران

هیچ نظری موجود نیست: