از وقتی که اینجا می نویسم ...


خیلی می ترسم از اینکه یه روزی یه جایی توی این خیابونها یکی از کسایی که اینجا را می خواند ٬ من را بشناسد ... اون وقته که دیگه پاک خودم رو می بازم ...

باور کن هر شب قیافه هاج و واج اون لحظه ی طرف میاد جلوی چشمم که میگه اونی که تو بلاگش اسمش رو گذاشته مورچه توئی !!!... حق هم دارد

اونی که اینجا می نویسد ...یا یه موقعهایی سر این و اون داد و بی داد میکند ٬ فحش می دهد ...واسه یه سری پسر خاله بازی در می آورد...تو وبلاگ بعضی ها پر رو بازی در میاره و راحت حرفش را میزند ...پای بعضی نوشته هاتون بغض میکنه...درد و دل می کنه ...من نیستم...

من همیشه خدا همه حرفها و نیش و کنایه ها رو توی دلم نگه داشتم ...آدم داد بیداد کردن و تلافی کردن نبودم...من اگه کسی تو خیابون بزنه تو گوشم بی خیال از کنارش رد میشم و میرم...آدم گنده گنده حرف زدن نبودم...نیستم هم

از وقتی یادم میاد یا ترک موتور بابام بودم و نامه می بردیم این ور اون ور...یا خودم تو خیابونها با موتور لائی بازی در میاوردم... یا مثل خر رو موتور بار میزدم و آسه آسه خیابونهای تهرانو بالا پائین می کردم...من آدم به حرف در اومدن نبودم...نیستم هم

همه این ها رو گفتم تا یه چیزی رو همین اول برای همه روشن کنم...

برای خودم ٬ برای همه اونهایی که اینجا را می خوانند ...اونهایی که دوستم دارند یا نقدم میکنند...

اگر اینجا می خوانید...اگر اینجا رو دوست دارید...

من هم همینی که هستم باور کنید...همین پسرکی که اینجا می نویسد...همین پسرکی که رک حرفش بهت می زند یا حتی سرت داد میزند...دلش بگیرد بغض می کند و درد و دل می کند...شاد هم باشد می خندد...

وگرنه لطف کن و بذار برو...اشتباه اومدی

پ ن : اول سارا و غریبه بعد هم مسافر حالاهم توئی که نمی دانم از کجا پیدات شد...تو رو خدا این قدر به پست موقتی هام گیر ندین... راحت شدین.

هیچ نظری موجود نیست: