آرزو

یادمه ۶ / ۷ سالم که بود اونهایی که تو محل دو چرخه داشتن دُری ۵ تومن دو چرخه هاشون رو به اونهایی که نداشتن کرایه می دادن...بابام نمیتونست برام دوچرخه بخره ٬ منم که خیلی پول تو جیبیم کم بود(روزی ۲۰ تومن) جمع کردنش فایده نداشت...
بزرگترین آرزوم اون موقعها دوچرخه بود...وقتی می گم بزرگترین آرزوم ٬ یعنی به بزرگی تموم آرزوهایی که تو توی ۶- ۷ سالگیت داشتیاااا...اما هیچ وقت به این آرزوم نرسیدم...

حالا که بزرگ شدم اگه چند هفته پولامو جمع کنم میتونم دوچرخه بخرم...اما هیچ وقت اون روزهایی که با بچه های محل دنبال دوچرخهها میدوئیدیم تا زودتر نوبتمون بشه رو فراموش نمی کنم.

میدونی چیه...

آرزو رو باید سر وقتش بهش برسی...هر چه قدر که می خواد کوچیک باشه...نباید بزاری آرزوهات بمیرن...نباید بزاری از وقتش بگذره...باید تا می تونی تلاشت رو بکنی ...نباید بذاری نداشتنشون رو تجربه کنی...شاید بشه بعدا جبرانش کرد...قوی باشی و حسرتشون رو نخوری...

اما تک تک روزهایی که آرزویی رو داشتی و بهش نرسیدی همیشه خدا تو ذهنت می مونه...شاید تموم اون روزها بعدها تو ذهنت به یه خاطره شیرین و به یاد موندنی تبدیل بشه...

اما هیچ وقت فراموش نمیشن...

پ ن : ولی خدائیش هیچ چیزی ٬ موتور نمیشه...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد از پست ...

خبر خاصی نیست...فقط قابل توجه بعضی ها که جو گرفتشون...

خوب باشن یا بد به خودمان مربوط است...نه به قهوه خورها...هوم!!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه خواهش ...

اگه اینجا اومدی یه سر هم به این وبلاگی که گذاشتم بزن...

باور کن که خدا برای یه همچین روزهایی ما رو برای هم آفریده...تنهاش نذارین

((دلم از عشق تو و یاد تو نمیشه جدا))

هیچ نظری موجود نیست: