من و تو


نوشته بود
همه وقتی از سختی های غربت و تنهایی حرف می زنند همش از موقع هایی صحبت می کنند که حالشون خوب نیست، دلشون گرفته و افسرده اند . آه می کشند که کاش یک دوست داشتند تا باهاش درد دل کنند و بعدش حالشون بهتر شه. یه موقعیت دیگه ای هم هست که متفاوته ولی باز به همون آه کشیدن منجر می شه. اونم موقع هایی است که شادی...که یه اتفاق خوب برات افتاده و داری از خوشی بال در میاری ولی کسی را نداری تا خوشی ات رو باهاش شریک کنی. همین خوشی تو دلت باد می کنه و قلمبه می شه از بس تو خودت می مونه. انگار نه انگار که تا چند ساعت پیش خوش خوشانت بوده...

من این نوشته دخترک را خواندم ...راست می گفت...میدونی چیه

همه چیز بهانه خودش را می خواهد...نوشتن هم حتی...نگو نه

وقتی بهانه ای نباشد...انگار همه دویدن ها...رفتن ها ٬ اومدن ها...انتظارها...همه شان یک چیزی کم دارد

به قول خیلی ها من نه نویسنده ام نه شاعرکه خوب بنویسم...اما همه را با عشق می نویسم

فقط خط خطی می کنم تا باور کنم که هستم ...نمیشود بی بهانه نوشت

... نیایی ... نباشی ... دیگر نمی نویسم ...

بهونه تموم این نوشته ها توئی...

پ ن : تقدیم به همه اونهائی که اینجا اومدن٬گفتن٬خندیدن٬

حتی روزهایی که دلشان گرفته بود

هیچ نظری موجود نیست: